علاقه ی اما:

هنر پیشه ها : برادپیت.جولیا رابرتز.ساندرا بولاک.گلدی هاون و جان کلیس

رنگ : ابی روشن

موسیقی : همه چیزهای جدید که در رادیو میذاره

حیوان : گربه

ورزش : هاکی

غذا : غذای ایتالیایی و شکلات

از کتابهای هری پاتر : هری پاتر و زندانی ازکابان

از شخصیتهای کتاب هری پاتر : هاگرید

صحنه ی مورد علاقه : در پایان جایی که او هری را در اغوش می کشد

جمله ی مورد علاقه : من میرم بخوابم قبل از اینکه شما دو تا با نقشه های احمقانه تان هممونو به کشتن بدید.یا بد تر از اون اخراج بشیم.

چیزهایی که اما دوست ندارد:

وقتی مردم اونو هرمیون صدا می زنن.

وقتی مردم هرمیونو اشتباه تلفظ می کنن.(هرم-او-نی)

از موسیقی کلاسیک و اپرا.

ریاضی و لاتین و جغرافیا در مدرسه.

در ضمن پدر و مادر اما هر دو وکیل هستن

نام: روپرت مایکل گرینت

متولد: 24 آگوست 1988

محل زندگی : هرتفورد شایر، انگلستان

رنگ مو : قرمز تند_زنجبیلی

رنگ چشم : آبی مایل به سبز

برج : سنبله

خانواده : مادر (جو، خانه دار)، پدر (نیگل، دلال ماشین های مسابقه ای "مِمورابیلیا")

یک برادر (جیمز)، سه خواهر (شارلوت، جورجیا و سامانتا)

سرگرمی: فوتبال، شنا، گلف، نقاشی، دوچرخه سواری، بیلیارد، گیتار، پلی استیشن2

رنگ مورد علاقه: سبز

زمینه مورد علاقه: شیمی

موسیقی مورد علاقه : رپ و پاپ

بیشترین ترس: عنکبوتها

اطلاعات پشت صحنه ای:

روپرت سرانجام با فرستادن یک نوار ویدئویی از خودش برای "نیوز راوند"

(NewsRound) توانست نقش "رون ویزلی" را در فیلمهای "هری پاتر" بدست

آورد. در نوار ویدئویی، روپرت خود را به شکل معلم زن "درام"ش در آورده بود و یک

آهنگ رپ در مورد اینکه چرا میخواهد نقش "رون ویزلی" را بازی کند، تنظیم کرده بود

بهترینها از نظر روپرت:

هنرپیشه: جیم کری و نیکول کیدمن

فیلم: هر فیلمی که "جیم کری" داخلش باشه

ورزش مورد علاقه: فوتبال (او طرفدار تیم "تاتنهام هاتسپر" است)

کتاب هری پاتر: هری پاتر و زندانی آزکابان

شخصیت مورد علاقه در کتاب هری پاتر: رون ویزلی

روپرت داره یاد میگره که چطوری "یه چرخه" برونه.

                                   
ویدا اسلامیه با ترجمه‌ی جلد سوم هری پاتر شروع کرد. حالا یک جورهایی مترجم رسمی غیر رسمی هری پاتر شده. حداقل بیش‌تر هری پاترخوان‌ها با وجود ترجمه‌ی کامل دیگر در بازار حاضرند صبر کنند، ترجمه‌ی سه قسمتی او به تدریج و قسمت به قسمت به بازار بیاید.
مهم‌ترین ویژگی ترجمه‌های او اصرارش به پیدا کردن معادل‌های فارسی است. معادل‌هایی که بیش‌تر قانع‌کننده و مورد قبول هستند. مثل مشنگ برای ماگل که هم از نظر معنایی و هم‌آوایی معادل مناسبی است و حالا برخلاف سرنوشت بقیه‌ی معادل‌ها، جای خودش را بین هری پاترخوان‌ها پیدا کرده؛ مصاحبه را بخوانید.

خب، خانم ویدا اسلامیه، متولد 1346، فارغ‌التحصیل در رشته‌ی مترجمی زبان دانشگاه آزاد؛ برویم سر اصل مطلب. چی شد رفتید سراغ هری پاتر؟
خیلی اتفاقی بود؛ با مدیر انتشارات "کتاب‌سرای تندیس" آشنا بودم و برای اولین کارم ایشان کتاب هری پاتر را به من معرفی کردند. با این که اصلاً اسم کتاب را نشنیده بودم، خواندمش و خیلی خوشم آمد.
در کتاب چی دیدید که خوشتان آمد؟
خیلی‌ چیزها، بیش‌تر از همه این که تمام کتاب پر از نکته‌های ریز بود؛ نکته‌های روانشناسی و اجتماعی و سیاسی که برای آشنایی بچه‌ها بود و...
در همان اولین کتابم "هری پاتر و زندانی آزکابان" اشاره‌های روانشناسی جالبی را دیدم؛ مثلاً قسمتی داشت که شامل مبارزه با لولوخورخوره بود. لولوخورخوره در این داستان آن ترسی است که درون آدم‌ها است؛ از هر چی بترسید، به شکل لولوخورخوره درمی‌آید و روش مبارزه‌اش این است که نترسید و آن چیز را به صورت خنده‌دار دربیاورید. این درست مثل مبارزه با ترس‌های‌مان در زندگی است.
خب حالا از روش ترجمه‌تان بگویید به خصوص در کتاب پنجم؛ چرا کتاب پنجم را سه قسمت کردید؟
این را که سه جلد باشد فقط پیش‌نهاد کردم و ناشر هم قبول کرد. علتش هم این بود که کتاب اصلی قطع وزیری و 870 صفحه است. ترجمه‌ی یک خط انگلیسی هم برابر یک خط و نیم فارسی است؛ پس کتاب پنجم می‌شد یک و نیم برابر. اگر سه جلدی می‌شد، قطر هر کتاب کم‌تر بود و دیرتر ورق ورق می‌شد. حالا نمی‌دانم در انتشارات هم بر اساس همین تصویب شد یا چیزهای دیگر.
به خاطر این نبود که جلد پنج زودتر بیرون بیاید؟
این نمی‌تواند اصل قضیه باشد؛ به هر حال می‌شد این جلد را پنج قسمت هم کرد و این کار شد.
ولی شما هجده تا رقیب داشتید که بعضی‌هاشان کتاب را یک ماهه بیرون دادند و بقیه هم به زودی آن‌ را چاپ می‌کنند؟
واقعیتش این است که من از همان اولین ترجمه، کارم را کند و یواش یواش شروع کردم. آن موقع هیچ کس دیگری کتاب را ترجمه نکرده بود و این کار سختی بود که فی‌البداهه از این‌ور و آن‌ور دنبال ترجمه‌ی کلمه به کلمه و معادل اصطلاحات باشی. تازه برای هر کدام از جلدهای بعدی آن معادل‌ها یادم می‌رفت. من باید یک سری اسامی اختراع می‌کردم که بقیه مترجم‌ها وقتی ترجمه‌ی جلد پنجم را شروع کردند، این مشکل را نداشتند. به غیر از این یک نفره هم این کار را نمی‌کردند.
مگر قرار است ترجمه گروهی هم باشد؟
شنیدم یک عده ترجمه‌ی گروهی می‌کردند. این هم تجربه‌ای بود که من نکردم.
دوست دارید این طوری ترجمه کنید؟
چون جرئتش را ندارم، نه! اگر بخواهد حواسم به هماهنگی یک گروه مترجم باشد، خیلی بیش‌تر از کل ترجمه وقتم را می‌گیرد؛ به هر حال یک تیم بودند و احتمالاً توافق کرده‌اند که اسم یک مترجم روی کتاب بخورد.
نظر ویدا اسلامیه درباره‌ی بقیه‌ ترجمه‌ها؟
من اصلاً از خانه بیرون نمی‌آیم! فقط برای کارهای ضروری؛ حتی کتاب‌فروشی هم نمی‌روم که بقیه کتاب‌ها را یک ورقی بزنم. مرتب دارم کار می‌کنم. قسمت دوم جلد پنجم که تا دو سه روز دیگر بیرون می‌آید و قسمت سومش را دارم تمام می‌کنم. بقیه کارها باشد برای بعد از این.
وقتی هجده ناشر دیگر هم‌زمان با شما کار می‌کنند، دچار استرس نمی‌شوید؟
مگر می‌شود که نشوم؟ مخصوصاً وقتی از کار استقبال شده؛ این خودش فشار بیش‌تری روی آدم می‌آورد که حتماً کیفیت کار کم‌تر نشود و این که من با "کتاب‌سرای تندیس" کار می‌کنم و آن‌ها هم یک گروهند. وقتی پای یک گروه وسط باشد نمی‌توانم آن‌ها را قربانی خودم کنم. برای کتاب پنجم به خاطر فشار کاری هیجان ترجمه کمرنگ‌تر شد. هیجانی که از خود کتاب در من منعکس می‌شد در ترجمه‌های قبلی‌ام بیش‌تر بود.
بین ترجمه‌ی سوم و چهارم و ترجمه‌ی چهارم و پنجم چقدر فاصله افتاد؟
بین کار سوم و چهارم زیاد طول نکشید. وقتی کتاب چهارم درآمد، سه تا کتاب قبلی تازه چاپ شده بودند؛ ولی بین کتاب چهارم و پنجم (از سال 79) سه سال طول کشید.
چه کار کردید توی این سه سال؟
مرتب دلشوره داشتم. کتاب چهارم خیلی بد جایی تمام شده بود. یک جای حساس؛ ولی انگار این دلشوره خیلی به من و دیگران مزه می‌داد.
شما برای جلد شش و هفت هنوز باید در التهاب هری پاتر باشید؟
به جرئت می‌گویم که برای ترجمه‌ی کتاب پنجم دلشوره‌ی کم‌تری داشتم تا جلد چهارم.
بین پنج تا کتاب یکی را انتخاب کنید؟
همین جلد جدید. به خاطر جزئیاتش.
شما آدم جزئی‌نگری هستید؟
بستگی دارد؛ یک جاهایی مو را از ماست می‌کشم. در هری پاتر اصلاً وسواس پیدا کردم.
فقط نسبت به ترجمه همین طورید؟
سعی می‌کنم در چیزهای دیگر این طوری نباشم؛ ولی نسبت به ترجمه‌ی کتاب خیلی به جزئیات اهمیت می‌دهم. نمی‌گویم اذیت شدم؛ حوصله‌اش را داشتم. گشتن دنبال معادل‌ها واقعاً حوصله می‌خواهد.
یکی از این معادل‌ها اسم کتاب پنجم است. هر کسی یک جور ترجمه‌اش کرده: "هری پاتر و دار و دسته‌ی ققنوس"، "هری پاتر و فرمان ققنوس"، "هری پاتر و محفل ققنوس" چرا؟
اسم کتاب پنجم "Harry potter and phoiex order" بود. "order" معنی‌های مختلفی دارد: حکم، فرمان، محفل. وقتی کتاب را خواندم دیدم هیچ کدام از این معنی‌ها به کتاب نمی‌خورد. در فرهنگ، معنی‌اش "انجمن سری زیرزمینی" بود که به آن "محفل" می‌گویند. "فرقه" هم می‌توانست معادلی باشد که حال و هوای مذهبی دارد؛ به هر حال به نظر من "محفل" درست‌تر بود. ترجمه یک جاهایی سلیقه‌ای می‌شود دیگر!

خب حالا گذشته از این‌ها خودتان به جادوگری اعتقاد دارید؟
به آن شکلی خرافاتی که در جامعه‌ی ما هست نه. این جوری که بخواهیم وردی بخوانیم و طلسمی شکسته شود اعتقاد ندارم؛ اما به جادو به شکل سمبلیکش خیلی اعتقاد دارم؛ مثل نیروهای نهفته و قابلیت‌های کشف نشده‌ای می‌ماند که در تمام انسان‌ها وجود دارد و در طول زندگی‌شان کم کم شناخته می‌شود.