*خب پس بالاخره همین است؟
بله خودش است
*می توانم یک نگاهی توش بندازم؟
خب... فقط یک لحظه می توانید ان قسمتش را نگاه کنید.
*چند صفحه است؟
766 صفحه. این تعداد صفحات با وجود مهلتی که برای نوشتن کتاب داشتم واقعا شاهکار است.
*ایا این همه پنهان کاری لازم است؟ راستش تمام این جریان مخفی کردن داستان یک کم مسخره به نظر می رسد.
البته! شاید فکر کنید من زیادی دارم سخت می گیرم یا اینها همه اش تبلیغات برای فروش بیشتر کتاب باشد ولی حقیقت این است که من دوست ندارم بچه ها هیچ ایده ای داشته باشند که در قسمت بعدی چه اتفاقی می افتد. به هر حال من کلی زحمت کشیدم تا از سر نخ هایی که در داستان می دهم طوری استفاده کنم که کسی نتواند حدس بزند. اگر از قبل قرار باشد همه از قبل بدانند که چی پیش می اید که نمی شود...
*خب این شهرت و موفقیت برای شما دردسر هم داشته؟
من اصلا دلم نمی خواست مشهور بشوم یعنی این جوری مشهور بشوم از بچهگی ارزوی من این بود که یک نویسنده ی مشهور باشم.فکر می کردم نویسنده ی مشهور یعنی یک کسی مثل جین استن. راستش فکر نمی کردم مشهور شدن زندگی ام را ازم بگیرند. عکسم روی بیشتر مجله ها برود و هر روز مجبور باشم جلوی لنز یک دوربین جدید ثابت بایستم. فکرش را نمی کردم که مشهور شدن من ممکن است اثر منفی روی زندگی دخترم داشته باشد. می توانم بگویم مشهور شدن اصلا خوب نیست. این که وقتی داری توی خیابان راه می روی و می خواهی میوه بخری یک نفر که اصلا نمی شناسی اش بیاید جلو و از تو تعریف کند به هیچ وجه جالب نیست.
*فکر می کنید موفقیت شما را عوض کرده؟
البته از این نظر که دیگر فکر نمی کنم یک ادم زیادی هستم!
*مگر قبلا همچین فکری می کردید؟
قبلا واقعا فکر می کردم یک ادم زیادی ام. من تنبل و کثیف بودم و فقط یک کار خوب را بلد بودم انجام بدهم. ان هم قصه تعریف کردن بودالبته حالا باید برای تعریف کردن قصه با ناشرها سروکله بزنم!
*پول چی؟ منظورم پولی است که یکدفعه از کتابهایتان به دست اوردید. بیشتر مردم وقتی پول اضافی دستشان می اید احساس گناه می کنند.
البته من هم از وقتی این اتفاق افتاد احساس گناه می کنم ولی من یکدفعه پولدار نشدم. در اولین قدم توانستم یک خانه برای خودم بخرم. تا ان موقع من فقط در خانه ی اجاره ای زندگی می کردم و یادم می اید وقتی پول دستم امد بیش تر می ترسیدم پول را بیخودی خرج کنم ولی حالا احساس گناه می کنم. خب درست است من زحمت زیادی برای این کار کشیدم ولی شاید ارزشش اینقدر نباشد.
*حالا درباره ی کتاب بعدی حرف بزنیم. شخصیت های داستان های بچه ها هیچ وقت بزرگ نمی شوند اما هری و رون و هرمیون بزرگ می شوند. این چقدر در شخصیتشان تاثیر می گذارد؟
پس باید شاهد شکل گرفتن روابط بیشتر هم باشیم؟
به هر حال این اتفاق برای همه ی بچه های کتاب می افتد. من یک نامه از مادری داشتم که وقتی شنیده بود که در کتاب جدید هری با یکی قرار ملاقات می گذارد گفته بود :(( این کار را نکن! این وحشتناکه من می خواهم این کتاب ها دنیایی باشند که بچه هام به اون پناه می برند.)) ان خانم صریحا نوشته بود دنیای هری پاتر خالی از ترس و وحشت است. دلم می خواست ازش بپرسم ایا واقعا کتاب ها را خوانده؟ هر سال که هری به مدرسه برمی گردد درگیر بدترین ماجراها می شود.
* پس باید شاهد شکل گرفتن روابط بیشتر هم باشیم؟
مطمئا هنوز زمان زیادی باقی مانده.
*امیدوارم این رابطه ها چیز عجیب غریبی نباشند... مثلا دوست شدن هرمیون با دراکو مالفوی...
چیزی نمی گویم چون دوست ندارم هزاران سایت طرفدار هری پاتر را خراب کنم!در این سایت ها معمولا نظزیه های جالبی دیده می شود. بعضی هایشان هم خیلی نزدیک به واقعیتند ولی هیچ وقت درست از اب در نیامده اند.من خیلی از وقتم را توی اینترنت و این سایت ها گذرانده ام. مطمئن باشید اگر جایی ببینم کسی توانسته دست من را بخواند خیلی ناراحت می شوم خب می دانید ؟ پایه ی اصلی داستان تا اخر مشخص شده و من همه ی سرنخ ها را در کتاب های قبل داده ام. بنابراین نمی شود دیگر چیزی را عوض کرد.
*نظرتان راجع به محصولات تجاری ای که از اسم هری پاتر استفاده می کنند چیست؟ مثلا ساعت های زنگ دار.
نظرم چیست اگر می توانستم جلوی همه ی انها را می گرفتم. من سالی دو بار با کمپانی برادران وارنر درباره ی این محصولات مذاکره می کنم. خدا می داند با چه محصولاتی مخالفت کردم و جلویشان را گرفتم ! مثلا زنگ اخطار میرتل گریان برای دستشویی ها !
*ولی این که خیلی بامزه است!
فکر می کردم این را بگویید. اصلا هم با مزه نیست . وحشتناک است!
*ولی می توانستید از همان اول جلویشان را بگیرید.
مشکل این جاست که ان موقع نمی توانستم. فکر می کنم سال 99 بود . ان موقع من قدرت مخالفت کردن با برادران وارنر را نداشتم. ان ها داشتند روی یک پروژه ی خیلی گران سرمایه گذاری می کردند و خوب به محصولات جنبی هم فکر می کردند. به هر حال اگر قرار باشد وارنر همین جور برای شماره های دیگر کتاب فیلم بسازند به این جور در امد ها هم نیاز دارند. چون فیلم ها هر کدام پر خرج تر از دیگری می شوند. من گاهی وقت ها فکر می کنم وارنر اگر کتاب پنجم را بخواند با خودش فکر می کند حتما من عمدا این همه چیزهای عجیب و صحنه ها ی شلوغ را در کتاب گذاشته ام تا انها نتوانند فیلمش را بسازند !
*ایا کاملا خبر دارید در حال حاضر چقدر درامد دارید؟
نه
*ده میلیون می شود...
من چند روز پیش حسابدارم را دیدم و ازش پرسیدم این درست است که در فهرست پولدارها من بالاتر از ملکه قرار دارم ؟ و او گفت درست است. به هر حال انقدر هم بی اطلاع نیستم ولی می توانم به اطمینان بگویم 280 میلیون پند نیست!
پس حدودا چقدر است؟
فکر می کنید بهتان بگویم؟
*شما قبلا گفته اید همین که یک کتاب را تمام می شود نوشتن کتاب بعدی را شروع می کنید. ایا نوشتن کتاب ششم شروع شده است؟
البته
*چقدر پیش رفته اید؟
خب... خیلی زیاد نیست. به هر حال من تازه بچه دار شده ام و نوشتن کتاب را وقتی هنوز دیوید به دنیا نیامده بود شروع کردم. الان دیوید فقط شش هفته اش است و من بیشتر وقتم با او می گذرد.
*ایا در کتاب پنجم می فهمیم چرا ولدمورت با پدر و مادر هری دشمنی داشته است؟
بله برای فهمیدن این یکی دیگه لازم نیست خیلی صبر کنید فقط لازم است کتاب را بخوانید.
*درباره ی مادر هری چی؟ اسنیپ عاشق او بوده؟
و برای همین با هری دشمن است؟ نه من چیزی بهتان نمی گویم. می توانید کتاب را بخوانید. ان وقت چیزهای زیادی درباره ی اسنیپ می فهمید.
*و یک مرگ تو کتاب پنجم اتفاق می افتد؟
بله یک مرگ خیلی وحشتناک.
*مرگ یک شخصیت کلیدی؟
بله خیلی وحشتناک است وقتی ان کار را کردم رفتم توی اشپزخانه ...
*کدام کار؟ کشتن ان ادم؟
بله من دو سه دفعه ان صحنه را نوشتم و بعدش دیگر تمام شده بود . او مرده بود. من رفتم توی اشپزخانه و شروع کردم به گریه کردن نیل امد پیشم و از من پرسید : (( چه شده ؟ )) و من بهش گفتم : (( همین الان یک نفر را کشتم ! )) ... البته من از اول می دانستم این اتفاق می افتد ولی سعی می کردم موقع نوشتن خیلی بهش فکر نکنم.
*پس شما از اول سرنوشت همه ی شخصیت ها را می دانید؟
بله معلوم است.
*می توانم بپرسم اسم این همه شخصیت ها و حیوان های جادویی را از کجا اورده اید؟
خب من بیشتر انها را اختراع کردم مثلا اسامی چهار گروه اصلی هاگوارتز را روی یک دستمال توی هواپیما اختراع کردم ! من از ساختن اسم خیلی خوشم می اید البته یک سری از اسم های عجیب غریبی را که می شنوم توی دفترچه ای که همیشه همراهم هست می نویسم. اما اسم همه ی حیوان ها را از خودم در نیاوردم. خیلی از انها در فرهنگ مردم وجود دارند.
*شخصیت هیچ کدام از دخترها شبیه دوران نوجوانی خودتان نیست؟
خب شاید. دخترم خیلی اخلاقش شبیه من است و من فکر می کنم هرمیون از نظر اخلاقی شبیه دخترم باشد. پس در نتیجه هرمیون شبیه من است!
*کدام یک از شخصیت هایتان را بیشتر از همه دوست دارید؟
هری و رون و هرمیون و هاگرید و پرفسور لوپین!
*خب چرا بعدش را ادامه نمی دهید؟این که مثلا بعد از این که هری بزرگ شد برایش چه اتفاقی می افتد؟
از کجا می دانید هری زنده می ماند؟
*خب بعد از کتاب هفتم می فهمم؟!
دست کم این یک روش مفید برای کم تر کردن محصولات جانبی و تبلیغاتی است.
*این که گوزن طلایی را بکشید؟
خوب من الان از ملکه هم ثروتمند ترم !
*فکر می کنم شما با نوشتن کتاب های محبوب شما دیگر یک جورهایی متعلق به مردم هستید.
خوب اگر شما خودتان نخواهید...
کاملا درست است هر هفته هزاران نامه به دفترم می رسد. مردم به جشن تولد پسرم می ایند و برایم کارت تبریک می فرستند. مسخره است که انها فکر می کنند واقعا من این قدر وقت دارم که بتوانم همه ی نامه های انها را بخوانم.
*خب اگر شما خودتان نخواهید...
درست است. حق با شما است. من کسی را سرزنش نمی کنم. به جز ان زنی که یک بار نامه برای من نوشته بود و تقاضای کمک مالی کرده بود. خب تا وقتی از این جور نامه ها باشد این موضوع اصلا لذت بخش نیست.
*ظاهرا شما از این جور نامه ها زیاد دریافت می کنید.
خب من کمک می کنم ولی نه این جوری.
*طریقه ی نوشتن شما چه جوری است؟ ما می دانیم الان شما اخر داستان را نوشته اید.
بله من فصل اخر کتاب هفتم را نوشته ام.
*پس می دانید کجا دارید می روید. می دانید چه جوری به انجا می رسید؟
خب تا یک حدودی قسمت های مهم داستان مشخص شده اند البته این که از قبل بدانی دقیقا چی قرار بنویسی اصلا جالب نیست . یک چیزهایی را حتی خودم هم از قبل نمی دانم. ولی به هر حال چهار چوب داستان مشخص شده است. و گرنه رسیدن به این مرحل اصلا ممکن نبود. این جوری نیست کهمن کتاب پنج را تمام کنم بعد بنشینم فکر کنم حالا در کتاب پنجم قرار است چه اتفاقی بیفتد. داستان خیلی پیچیده است و من باید کاملا بدانم دارم چه کار می کنم.
*چقدر طول می کشد یک کتاب هری پاتر نوشته شود؟
نمی دانم. سریعترینش تا حالا یک سال بوده.
*ایا از اول قصد داشتید نویسنده شوید؟
البته. تا انجایی که یادم می اید همیشه ارزو داشتم یک نویسنده باشم. من از شش سالگی داستان می نوشتم.
*ایا تا به حال ارزو کرده اید کاش این کار را شروع نمی کردید؟
بله ولی به دلایلی که شما فکر می کنید نه. وقت هایی به این فکر می افتادم که شدیدا از طرف ناشر تحت فشار بودم. به خاطر مهلت نوشتن کتاب و این چیزها. مثلا برای تمام کردن جام اتش خیلی بهم فشار امد. حتی به این فکر افتادم که دستم را بشکنم تا با این بهانه مهلت بیشتری را برای فکر کردن و نوشتن داشته باشم. البته من کار را قبل از مهلت نهایی تحویل دادم. ولی خیلی خسته شده بودم.
*چرا نوشتن کتاب پنجم اینقدر طول کشید؟ فکر می کنم سه سال شده باشد.
خب بعد از تمام شدن جام اتش اوضاع خیلی فرق کرده بود. رسانه ها مردم و خیلی چیزهای دیگر. من دیگر نمی توانستم از خانه بیرون بیایم. چندسال بود که بدون وقفه داشتم می نوشتم. هنوز یک کتاب تمام نشده بود کتاب بعدی شروع می شد. بعد از تمام شدن کتاب چهارم سرم را بلند کردم و دیدم در این چند سال خیلی چیزها عوض شد. تصمیم گرفتم یک مدت به خودم مرخصی بدهم. به ناشرها زنگ زدم و گفتم مبلغ پیش پرداخت را پس می دهم چون نمی توانم کتاب را تا زمانی که قول دادم بنویسم و می خواهم استراحت کنم. گفتم مغزم دیگه داغ کرده ! و ان ها هم گفتند خب پس تو هر وقت کتاب را تمام کردی ان را به ما بده و هیچ محدودیت زمانی هم در کار نیست!
*درباره ی دو تا کتاب اینده چی دارید به ما بگویید؟
خیلی از معماها در کتاب ششم حل می شود و احتمالا برای کتاب هفتم یک داستان کاملا جدید را شروع می کنم.
*می دانید بعد از تمام شدن هری پاتر چه کار می کنید؟
من در این مدت سه سال روی یک داستان دیگر هم کار می کردم. شاید انرا بنویسم.
*یک داستان برای بزرگتر ها؟
نمی دانم ولی یک چیز کاملا متفاوتی
سلام...وبلاگت خیلی عالیه.تنها اشکالش اینه که خیلی دیر میاد...موفق باشی...
با عرض ممعذرت کاری نمیشه کرد که زود بالا بیاد ولی...
میتونین یه نرم افزار داون لود کنین به نام اسپید جییر یا وب زیپ که زودتر بالا بیادش.هر دو هم تو داون لود دات کام هستن